زندگی رسم خوشایندی است



خب از کجا بگم 

دوساله ننوشتم

اما دو انگیزه قوی برای برگشتن داشتم

۱.چاپ رمانم به زودی

۲.سرونازم

از سروناز خانوم بگیم که دقیقا ۹۸/۱/۱ چشم در جهان گشودن .اینبار بی حسی موضعی داشتم و لحظه به لحظه شو یادمه.هنوزم یادم میاد ته دلم غنج میره

تقریبا همه کادر مهربون و دوست داشتنی اتاق عمل میگفتن "وای چه دختر نازی"

اما در نگاه سروناز ترسی توام با نیتی می دیدم که خیلی قابل تامل بود و دقیقا این تفسیر رو داشت"خدایا چرا منو از جای گرم و نرمم کشیدی بیرون،نگرانم !

پدر همیشه در صحنه سروناز بانو این نگاه رو ثبت کرد

عیال از بس جوگیر بود پرسنل رو شیرینی های قلمبه سلمبه میدادد.کلا گویی هم خبر دار شدن و بسیج شدن بیان برای کمک به اتاق من !

روز خیلی خوبی بود هیچ وقت یادم نمیرههرچند چند روز بعد سروناز زردی گرفت و دو روز من در بیمارستان مردم و زنده شدم ولی بازم خدا رو شکر ختم به خیر شد.

از رمانم بگم با پیگیری عیال یه انتشاراتی خوب پیدا شد و سردبیرش کلی از رمانم تعریف کرد و خلاصه رفت برای چاپ .البته کل تابستون پوستم کنده شد از بس ویرایش کردم .

خلاصه انگیزم دو برابر شد ودر حال حاضر دارم داستان‌ کوتاه می نویسم .داستانها محتوی انتقادی با چاشنی طنز به برخی رفتارهای غلطی که در جامعه مون خاصه ایرانیان به وفور پیدا میشه داره.فعلا ۳ تا رو نوشتم و به اطرافیان دادم خوندن و نظرشون خیلی مثبت بوده 

االان در نوک قله اعتماد بنفسم.چون تمام کارهایی رو که لیست کرده بودم یا اتجام دادم یا در حال انجام و نتیجه گرفتن است اینو مدیون خدای مهربونم عیال همیشه در صحنه ام که اعتماد بنفس بهم میده بچه های اروم و دوست داشتنی ام  و البته تلاش و پشتکار خودم هستم

 

 

 

 

 


این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر

وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین

وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق

بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


مامان اینبار همراهمون اومد همه فکر میکنن میاد کمک من ولی میاد دندوناشو پیش همکار عیال ایمپلنت کنه که ما همه سکرت نگهش داشتیم .

خلاصه یک هفته ای که اینجا بود چندتا غذای مورد علاقه شو براش پختم و یکبار فست فود فوق العاده سر کوچه مون همون پیتزا همیشگی رو بلعیدیم .

طفلی اینجام هی پا میشد کمک من کنه منم دعواش میکردم که بهتره یکم استراحت کنه از بس بیش فعال مامانم !

مامان خانوم باوقار و زیبایی هست با چشمان عسلی.یک هنرمند واقعی از آشپزی و کیک و مربا و ترشی تا خیاطی حرفه ای و پرده دوزی و ن دوزی و رومیزی های دستباف بگیر تا مدیریت اقتصادی قویش که گاهی منو به تعجب وا میداره پس مغز اقتصادیش بالاست

مهربونیش که نگوووو.کانون محبت خونواده مامانم مامان بزرگم نیست بلکه مامانمه .همه یه جور خاص دوسش دارن منکه دیگه


هفته اخر صفر رو از مدرسه مرخصی گرفتیم و با قطار عازم مشهد شدیم .ولی چ رفتنی!از یک ظهر نشستیم تووکوپه تا جینگ ۲ نیمه شب!

هیچ وقت این مسیر اینقدر برامون کش دار نبود .این ساعتها هم گویی خوای بودن نمی رفتن که جلوووو

خلاصه نیم شب رسیدیم خونه مامان اینا و از فردا بدو بدوها شروع شد .از این خونه به اون خونه از این مراسم به این مراسم .

خونه مامان هم از سیل مشتاقان سروناز پر و خالی می شد یعنی حتی فرصت نکردیم مادر دختری خلوتی باید(به سبک مختار)

خلاصه حسن ختام مسافرت به ولایت تولد سورپرایزی من بود که خیلی حال داد.یک کیک با تصویر جلد رمانم.ذوق زده شدم در حد تیم ملی

مامان و بابام کیکو سفارش داده بودن و بقیه هم کادوووو

عیال گلم که هیچ.البته از ایشون اینقدر به ما رسیده

خدا رو شکر که مامان بابام اینقدر ماهن .طفلیا بخاطر من با همکاری هم ترشی درست کردن و همراهم فرستادن

 


دریافتعیال دو هفته پیش یه مریض زیبایی داشت که ایشون خانم مسنی بود و کار زیبایی دندونهاش طبق همیشه عالی شد(عیال واقعا هنرمنده)این بنده خدا هر جلسه یک هدیه می آورد.دفعه اول یک دسته گل بزررگاولش که عیال دست گل رو روبروی من گرفت شگفت زده شدم و بنای غرغر که چرا این دسته گل بزرگ خریدی و من به یک شاخ گلم راضی بودم laugh

البته بعدش گفت که کار مریضش بوده و من خیط شدم ولی از ذوقم کاسته نشد

هفتع بعد دوتا قوطی باکلاس قهوه اورد و از اونجایی که من چندان قهوه و متعلقاتش رو دوست نداریم و اخرین انتخابم کافین و متعلقاتش هست بلد نبودمودرست کنم خلاصه پرس و جو کردیم و سپس یک قهوه جوش خریدم و دیدیم نه بابا خیلی هم بد نیست .(شایدم هم من خیلی خوب درسا میکنم)

و اخرین جلسه فالو آپ یک خرس بزررردرگ نصف من برای سروناز.یک ماشین برای صدرا

عیال هم به شوخی گفته :پس خانمم چی؟

خانمه بنده خدا سرخ شده گفته ببخشید سلیقه شونو بلد نبودم

پی خواستم‌بگم عزیزم هدیه شما روی تخم چشمان من.من یه جوری با سلیقه‌ام عماهنگ میکنم

دریافت

دریافت

دریافت


سعی میکنم همه وسایلم رو ایرانی بگیرماز لباس بگیر تا چیزای دیگع

هرچند برخی جنسهای خوب ایرونی واقعا از ترکی و چینی و گاه اروپایش گرونتره

بخصوص صنایع دستیش.هر جای دنیا رو بگردی این همه رنگ و سلیقه و ذوق و رو یکجا‌نمی تونی پیدا کنی

از قالی دست بافش بگیر.تا میناکاریش که با روح و روانت حرف میزنه.

کاش برخی هموطنان اینقدر خودباخته نبودن 


اکثرا روزها یا بعلت سردی هوا و بارندگی یا آلودگی تو خونه هستم .سروناز هنوز خیلی کوچیکه و بیشتر باید حواسم بهش باشه ،فقط سه شنبه در حالیکه بارون می اومد باید می رفتم مدرسه صدرا.با یه بچه کوچیک و یه عالمه وسیله و بارون شدید و یکم اضطراب ماشینو برداشتم و د برو.مدرسه صدرا تو منطقه خیلی باکلاسه ولی به قدری کوچه ها تنگ که نگو

خلاصه ۵تومن نذر کردم و رفتم که الحمدلله به شکل عجیبی جلوی مدرسه جای پارک پیدا شد و بی دردسر!

از سروناز نگم که یهووو وسط سخنرانی معلم و مدیر جیغ های بلند میزددلم میخواست بچلونمش

پتج شنبه هم کلاس شطرنج آقا صدرا.کجا تجریش!!!

خدا رو شکر خود کانون پارکینگ داشت ولی برگشت یه مسیر پرپیچ خمی این بلد ذلیل شده به ما داد که نگو.وسط سخنرانیش هم یهوو گوشی خاموش شد‌‌‌،یه نگاهی منو و صدرا رد و بدل کردیم و با اعتماد بنفس رفتیم تو دل خیابونا تا مسیرو پیدا کنیم .خیلی هم خوب پیدا کردیم و از جلوی مطب عیال سر درآوردیم(البته جز مسیر بودهاا)

این روزا که بیشتر خونه هستم سرم رو به درست کردن کیک و دسر و.بند می کنم و کتاب میخونم .دست و دلم ب نوشتن فعلا نمیره

عیال هم داره همزمان یک مطلب درباره دندان در شعر شعرا جمع اوری میکنه فعلا که عالی شده از مولانا بگیر تا صائب شیرازی.

گاهی صبح ها چند ساعت بی وقفه می نویسه وقتی صداش می زنم میگه" الان نه .داره میاد‌‌‌".ما نویسنده ها مفهوم این‌ داره میادو خوب می فهمیم

چند شب پیش عیال موهامو تو حموم مشکی پر کلاغی زد.تقریبا شبیه مبارک شده بودم .نوک دماغ.پیشانی.گونه ها ،همه سیاه شده بود!

جمعه هم کتاب حصار و سگهای پدرم از شیرزاد حسن کرد عراقی رو خوندم.کتاب تلخ بود مثل زهر.

کتاب روایت پدری مستبد و سنگدل با چندین زن و دختر و پسر حبس شده در یک حصار بزرگ بود .وظیفه زنها و بچه ها خدمت رسانی به حیوانات پدر خانواده بود‌‌‌.بدترین صحنه های کتاب درباره خواهران پیر دختر راوی کتاب بود که حق ازدواج نداشتن و برای رهایی از فشار جنسی گاه هم آغوش ماه و .می شدند که البته سرانجامی جز مرگ نداشتند!

من از همه ملل دوست دارم کتاب بخونم،تا جایی که یادمه از کشورهای ژاپن.شیلی،روس،کرد عراقی،عرب عربستان،عربلبنانی،ایتالیایی،نروژی،آلمانی،فرانسوی‌،آمریکایی‌‌‌،سرخپوست کانادایی وایرانی هم جای، خود بویژه استاد بیضایی خوندم 

خلق ووخو و فرهنگ و درجه احساسات و.هر کشوری انقدر با دیگری متفاوته که آدمی به وجه میاد‌مثلا ژاپنی ها رو با شیلیایی مقایسه کنید.یخ در کنار آتش

اتاقمون خبلی دوست دارم.یه پنجره مشرف به چندتا‌درخت پیر داره .تغییرات فصلا و عمر آدمی و آفریدهای زیبایی خدا رو قشنگ میشه حس کرد.شبا و دلبری مهتاب که نگو

 

 


یه وبلاگ خوندم که طرف در یکی از زیباترین شهرهای ایران زندگی میکنه که به گفته خودش پنجره شون رو به یک شالیزار باز میشه و هر روز می تونن گاوها در حال چرا ببیناز اونجا که من پرنده نگر هستم می تونم بفهمم چه اصوات زیبایی رو صبحها خواهد شنید.جالبه مسیر دوچرخه سواریش که نگوو رویایی بود رویایی!

این‌بنده خدا شوهرش یکسال رفت اروپا به امید اومدن جواب چی چی نامه و از نوع نوشتش معلومه‌ شرایط روحی مناسبی نداره بویژه اینکه یه بچه کوچیک هم‌داره و هر روز هزار دغدغه و فکر و اما وواگر.احساس میکنم‌خیلی هم مرفه نیستن و‌اونم‌ باز درگیری فکری جدا.آقاهه که یکسال بیکار و دربدر و دور از خونواده در اروپا و خانم و بچه اینجا و منتظر.

نمی دونم خوشبختی رو در چی می بینن این زوج؟ آیا واقعا یکسال دوری می ارزه؟از کجا معلوم یکسال نشه دو سال؟ بهترین لحظات بزرگ شدن فرزندش رو همسرش داره از دست میده.لحظاتی که دیگه برنمی گردن.خانم جوونیش را در فراغ همسرش می گذرونه در حالیکه می تونستن چه لحظه های نابی رو باهم‌خوش بگذرونن!

من معتقدم ادمی که خوب زندگی کردن، در لحظه زندگی کردن ،خوش زندگی کردن‌رو بلد نیست هر جای دنیا هم‌که باشه با هر امکاناتی بازم حس خوشبختی و رضایت نمیکنه.یعنی میکنه ولی موقت .چون شادیش رو وابسته به چیزی کرده که اگه از دست بده یا براش عادی ووعادت بشه وامصیبتا!

 

 


پدر شوهرم خدا بیامرز  سرحال  و جوان ناگهانی فوت کردن(۶۰سالگی در سال ۹۳) خدا بیامرز خیلی کمک مادرشوهرم بود از دوختن ملافه بگیر تا اتو کاری و ظرف شستن و

از شما چه پنهون  دو هفته اس میخوام ملافه های شسته شده رو اتو کنم و بدوزم وقت نمیشه و یک کوچولو هم تنبلی!

تمام احساسمو در صدام ریختم و‌گفتم :

اینقدر کار دارم که وقت نمیشه ملافه ها رو بدوزم.خدا آقاجون رحمت کنه چقدر کمک مامانت بود‌.یادت میاد چقدر قشنگ ملافه می‌دوخت؟!

عیال:همین کارا رو کرد که زود مرد دیگه!!!!!

من



من حدود دوسال شاغل بودم اگرچه شاغل بودن اعتماد بنفس آدم رو تا حدی بالا می بره و درآمد مستقلش خیلی شیرین هست اما سختی های زیادی هم پیش روی ادم هست بخصوص کسانی که مادر شده اند.

اما دسته بندی بانوان شاغل با استفاده از مغز کوچک زنگ زده من

1-اونایی که به قول قدیمی ها دود چراغ خوردن وبرای جایگاه امروزیشون سختی ها ،ناملایمات ،کنایه و کلفته های زیادی شنیدن. معمولا در مشاغل درست و حسابی مشغول به کار هستند و به نظر من چون  آدمهایی پرتلاش و با پشت کاری بودند، احتمالا  در زندگی شخصی شون هم با قدرت رفتار میکنند و بلدند چطور نقشهای خودشون در جایگاه  همسر ،مادر،کارمند ،فرزند و.خوب مدیریت کنند.


دسته دوم هم کسانی هستند که واقعا به نون شب محتاج هستند و بندگان خدا یه جورایی مجبورند کار کنند!


دسته سوم قرتی پرتی های هستند که با کارهای نه چندان سطح بالا خرج قر و فرشون رو درمیارند.مثلا همسر یک پرستار داشت که پدرش خلبان بود واز لحاظ مالی در رفاه کامل ولی بخاطر یک تومن بلند می شد می آمد چون خیلی ولخرج بود !


اما خطابم به یکسری از خانمها هست که هیچ جوره قابل درک نیستند! اینا یا به جامعه یا اطرافیانشون میخوان ثابت کنند که "بعله ما زن خانه دار نیستیم و کار می کنیم " یا اینکه از محیط زندگیشون بیزارن و کار میشه بهانه ای برای فرار از منزل!

یکی از این موارد آخری همسایه پولدار ما هست!خانم همسایه مذکور دارای  دوفرزند هستند ،دختر در آستانه بلوغ و یک پسر 5ساله!
ایشون همسر یک طلافروش است و خودتون می دونید که چقدر وضع مالی  طلافرشها بالاست !

ماشینی که زیر پای این خانم هست مدل بالا و شیک و ریخت و پاش هم بیا و ببین!

اما

پسر این خانم از ده صبح تا 4مهد میره چون از شواهد امر پیداست مادر حوصله این وروجک شر را نداره و سعی کرده طولانی ترین زمان مهد پسرک رو بزاره .پسرک تقریبا هر روز خونه ما میاد و گاهی تا هشت شب منزل ماست طوری که گاهی من مجبور میشم عذرش رو بخوام !
 کار مهم ایشون که خیلی خیلی هم بهش افتخار می کنه  "ماساژ "هست.انواع اقسام ماساژپشتگردنصورت و.
پسرک طفلک با یک مظلومیتی به من میگفت "مامانم گفته شما باید از پس خودتون بربیاین " 

 

حضور فعال در اجتماع برای بانوان خانه دار اصلا بد نیست که هیچ ،بلکه روی روحیه  اثر مثبت داره ولی شکل این حضور و زمانی که صرف اون میشه رو باید درست مدیریت کنیم !
یادمون باشه تربیت یک بچه سالم از نظر روح و روان خدمت بزرگی به آبادانی یک جامعه هست !


آخ این مدل ادمایی که فقط بلند غر بزنن و شکوه و گلایه کنن کلافه ام میکنن 

هر طور هم که مثبت باهاشون حرف بزنی یه نکته منفی پیدا میکنن و جوابتو به منفی ترین شکل ممکن میدن

دو تا دوست دارم :

اولی فاطمه در یک خانه قدیمی ۵۰ متری با دو دختر ۸ و ۵ .فاطمه همدانی هست و خودش از خونواده خیلی پولداریه(نصف فامیلشون چندین دهه هست اروپا و آمریکان)آقا این بشر یک آدم مثبت باحالی هست که نگو.من و فاطمه که بهم می رسیم حرف از اخرین کتابی که خوندیم و فلان مسئله ی و ابداع یک بازی جدید ومی زنیم .من از آخرین نوشته هام میگم و اون از طرح جدید یک بازی دیگه(تو کار اسباب بازی هستن)

به تازگی میخواد فرزند سومش بیاره .چقدر این‌ دختر با بچه هاش قشنگ رفتار میکنه ادم حض میکنه.

اما محبوبهیک معلم و همسرش هم کارمند دارای یک دختر ۷ساله دایم از زندگیش و همسرش و خونواده خودش وزمین و زمان گله و شکایت داره

.یه خونه نوساز ۷۰متری داره و یک زمین تو شمال.هنوزم می ناله که چقدر اینقدر درآمدش پایینه و

تصمیم گرفتم کم کم باهاش قطع رابطه کنم والا روح روانتو بهم می ریزه بس می ناله!

تو وبلاگهایی که می خونم بعضیا اینطورین فوق العاده بدبین و منفی

اما بعضیا ادم حض میکنه در اوج مشکلات هم میگن "خدایا شکرت"

خدایا به تعداد دانه های برنجی که پختم برای مهمون عزیزم شکرت

 


دیشب در اوج خستگی تا خواستم بخوابم طبق معمول نگاهی به آسمان کردم و ناگهان  یک ستاره درخشان در یک گوشه پیدایش شد و من ذوق زده چند دقیقه ای محوش شدم و گفتم "الله اکبر چقدر زیباست"

با صدرا چندتا فیلم مستند  کهکشانی دانلود کردیم و هربار نگاهش می کنیم باهم میگیم "الله اکبر"

چندین میلیارد کهکشان و ستاره و سیاره و

یعنی پیامبر موقع معراج از همه اینها عبور کرده؟!

جمعه شبها هم شبکه ۴ یک برنامه ایرانی درباره فضا می گذاره که هر ۳ نفر به جز سروناز با لذت محو تماشای برنامه می شیم .

شب همیشه پر از رمز و راز بوده و کسانی که شب بیداری بندگی داشته باشند به رمز و رازهای دست پیدا میکنند و پرده ها از نظرشون رفته رفته محو میشه

به قول پدر دکتر قمشه ای.

 

چه خوش است یک شب بکشی هوا را

به خلوص خواهی ز خدا خدا را

به حضور خوانی ورقی ز قرِآن

فکنی در آتش کتب ریا را


سه تا خونواده در اینستاگرام هرازگاهی دنبال میکردم که هر سه خیلی عجیب مهاجرت کردند ترکیه !

مهاجرت قضیه پیچیده هست و چند بعدی.

مسلما اونی که مهاجرت میکنه حتما وضع مالیش توپ نیست که رفته ،چه بسا ادمایی دیدم که حاضرن در شهرهای خیلی خیلی کوچیک کشورای اروپایی تو خونه هاق ۳۰ متری زندگی کنند ولی فقط اسمش اینه که رفتند 

همینجا هم‌ادمایی داریم که خیلی خیلی پولدارن ولی حاضر نیستن حتی دقیقه ای در چنین شرایطی در اروپا یا آمریکا و.زندگی کنند.

اینو‌نمی گم بشم مثال گربه و گوشت هاا نه.

ما به شخصه می تونیم خیلی راحت بریم چون هم از نظر مالی مشکلی نداریم هم روزمه تحصیلی و کاری همسر پر پیمان‌ و خیلی موارد دیگه که کار رو برای ما آسون کرده اما

به هزار و یک دلیل قصد رفتن‌ نداریم .حالا صدرا و سروناز خواستن برن .برن

فقط اینو میدونم رفتن یعنی پایان مشکلات ورسیدن ب بهشت برین نیست چون اونا هم مشکلاتی دارن از جنسی دیگر.

اما لپ مطلب اصلا اما و اگر مهاجرت و.نیست بلکه جوگیری های بعد از مهاجرته:

اینها یک عده انسان مهاجر هستند که من می شناسم و خلاصه وار میگم :

آقایm چهل ساله دانمارک زندگی میکنه ؛وقتی میاد و میره خاک وطن می بوسه.عاشق زنده نگهداشتن رسم و رسوماتش هست و همیشه نقاط قوت ایران رو یادآوری میکنه و هر جا بتونه حمایت

حالا  خانمm پنج سال نیست رفته (اونم با ضرب زور و سختی  شرایط الانش رو هم خیلی از ماها ده دقیقه تحمل نخواهیم کرد).می نویسه"تا پام رسید فرودگاه یک نفس راحت کشیدم و.

یا خانم t به زور لاتاری دوساله رفته آمریکا کلا پستهاش زبان انگلیسی هست!

 

یا یکی دیگه از ییلاقات فلان کشور می نویسه و با تعجب و شوق از لک لکهای اونجا تعریف میکنه .بیا بریم یه جاهایی از گیلان و مازندران و جزیره هرمز و لارک و کویر مرکزی ایران نشونت بدم انگشت به دهن بمونی!

 

درد رفتن نیست هرکسی حق داره برای زندگیش تصمیم بگیره درد این جوگیر بازیا.این عدم اعتماد بنفسها.این از خود باختگی هااایناست!


بعد از رصد آسمان شفاف گوگد همراه با آهنگهای زنده چای خانه ارگ ماهم به خلسه خواب رفتیم 

صبح هم زدیم ب جاده به قصد دیدن گلپایگان .یک مناره از زمان قاجار که بسته بود و یک مسجد جامع ب قدمت هزار سال (زمان سلجوقیان) دیدنی های تاریخی گلپایگان بود

مسجد جامع گلیپایگان فضایی دنج و مانند اکثرا مساجد تاریخی کشور داشت .

 

از ان مدلها که دوست داشتی ساعتها کنار حوض وسط حیاط مسجد بنشینی و به گنبد اجری و قدیمی اش خیره شوی.

.به دیوارهای گلی با آن نوشته های خاص و رمزآلودش دست بکشی.

کوبه های مرد و زنش را بارها به صدا دربیاوری

ضخامت و قدمت درچوبی اش حیرت زده ات بکند و به سختی چند سانتی متر بتوانی تکانش بدهی.‌‌

سپس پرواز کردیم به سمت خوانسار

شهری کوچک که دور تا دورش را کوهای سپید سر ب فلک کشیده احاطه کرده بودند‌‌‌‌،گرمای آفتاب درخشانش در هوی هوی  باد دی کمرنگ شده بود.

سرچشمه و پارک زیباش 

دریاچه سد و

گلستان کوه بی نظیرش با دامنی از گلهای کمیاب لاله های واژگون که در بهار رخ نمایی میکنند و اینک زمستان است و دامن سپید کوه


صبح به قصد یک سفر کوچولو کوله بار بستیم و راه افتادیم 

مقصد اول تالاب بهشت معصومه قم بود که هر بار با دیدنش قلبمون فشرده میشه دوسال پیش پر از آب و هیاهوی زندگی و امسال خشک خشک!

به جز چندتای عقاب شکار دیگه ای نداشتیم وراه افتادیم سمت آب گرم (بهتره بگم آب داغ) محلات!

دفعه قبل چون در تابستون بود اصلا خوش نگذشت که هیچ دلم می خواست زودتر فرار کنم ولی اینبار خیلی خوب بودالبته دمای آب آنقدر داغ هست که یک ربع کافیه !

بعدهم اوایل شب رسیدیم گوگد

ارگ قدیمی بازسازی شد گوگد که تبدیل به یگ هتل زیبایی سنتی شده و یک شب رویایی و خاطرانگیز رو برای مهمانهایش رقم می زنه!

بعد از استراحت به بازدید ارگ رفتیم و آسمان شبش حیرت زدمون کرد

خوشه پروین و مریخ و .خلاصه همه کهکشانی های جمع جمع بودند!

با رفتن به برچ بارو قلعه گویی آسمان آنچنان نزدیکمان شده بود که دست دراز می کردیم ستاره می چیدیم

 


یک خانوم با کلاس صد کیلو ارایش نداره ولی همیشه سعی داره ابروها و صورتش اصلاح شده و مرتب باشه

خانوم با کلاس مرتب و تمیز  لباس می پوشه و بند مد روزهای عجیب و غریب نیست!

خانوم با کلاس لبخند به لب داره و خوش برخورده ولی جلف و دلقک نه!

خانوم با کلاس اهل مطالعه هست و عضو کتابخانه

خانوم با کلاس تا لنگ ظهر نمی خوابه

خانوم با کلاس یادگیری هنرها رو عار نمی دونه 

خانوم با کلاس کم حرف و گزیده گویی هست

خانم با کلاس اهل مجادله و جر و بحث نیست

خانم با کلاس اهل غیبت و فضولی و دخالت نیست 

خانم با کلاس .

 

 


من ادم حاضر غایبی هستم

اگر کسی کلفتی ،کنایه ای ،طعنه ای. به من بگه جوابشو رو نمیدم و می گذرم.

البته گاهی با خودم میگم" کاش جوابشو اینطوری و اون طوری می دادم ولی بعد منصرف می شم چون اصلا دلم نمی خواد آرامش روح و روانم با این خاله زنک بازیا که دستاورد مثبتی هم نداره، دچار تشویش بشه!

بسیاری از احادیث و سخنان ادبا و شعرای فررانه و باهوش درباره همین سکوت و پرهیز از مجادله و وراجی هست .

مجادله باعث تزل شخصیت آدم و پریشانی روح و روان طرفین‌ میشه تنها نتیجه اش"یک روح خسته و فکر مشوش هست"

حرافی هم ایجاد مشکلات متعدد به دنبال خودش داره .

.به قول عیال"حرف زیاد به چرت و پرت گویی ختم می شود"

مطمئن هستم با انگ زدن و کنایه طرف به من چیزی از ارزشهای واقعی من کم نخواهد شد پس چرا برای اثبات خودم و راه انداختن مجادله متانت ووشخصیتم رو زیر سوال ببرم.؟!

آدم باهوش با زیرکی از خودش تمام قد دفاع می کنه نه از راه جارو جنجال!

متانت در خانمها باعث میشه دیگران بیشتر به اونها احترام بگذراند!

و ختم کلام "حق گرفتنی هست اما از چه راهی و چه روشی"


دیشب در نوک بام خانه روبرویی باز سر و کله ستاره ام پیدا شد.عیالو صدا زدم تا اونو ببینه وقتی اومد زد زیر خنده و گفت :اون انعکاس لامپ تو حیاطه!!!

من

گفتم بابا ستاره بود بخدا من فرق لامپ و ستاره رو می فهمم و خلاصه زیر بار نرفتاونقدر سرمو این ور و ان ور چرخوندم که ستاره خانوم یافت شد و دوباره عیال صدا زدم و بلاخره چشمش ب جمال ستاره خانوم روشن شد!!!

دوتابی باهم محو ستاره شدیمهرازگاهی ابرها از روی ستاره رد می شد و ناپدید می شد ولی بعد از عبور ابر دوباره می درخشید

اونقدر نگاهش کردیم ستاره رفت و رفت و رفت 

 


سرگذشت واقعی هیون هی دختری باهوش و خوشگل جاسوس کره شمالی که یک هواپیما کره جنوبی با ۱۱۵ نفر را منهدم میکند و قبل از خودکشی با سیانور در بحرین دستگیر میشود و به کره جنوبی تحویل داده میشود و در انجا متوجه دروغ پرداری های حاکم خونخوار کره شمالی درباره کره جنوبی و باقی کشورهای اروپایی ومی شود.

خیلی جالب بود

_یک اخلاق بدی دارم وقتی جایی کامنت می گذارم اگر همان روز سر بزنم‌یا نهایتا همان هفته پاسخ رو خواهم خواند و در صورت نیاز جوابوگرنه به کل یادم میره چی بود چی شدکجا رفتم چرا رفتم

_این روزا جز وب دوستی که درگیر بیماری عزیزی هست وب خونی ندارم نمی دونم چرا

 

 


صدرا شده استاد شطرنج من

هر بار که موفق بشم حرکت خوبی برم میره یک کارت امتیاز برام‌درست میکنه.دیروز برای اولین بار مساوی شدیم (پات)

کلی ذوق کردم که به پسرم نباختم

حس می کنم بچه ها یک مادر مهربون اماااااا قوی و مدرن که اعتماد بنفس بالایی داره رو خیلی بیشتر می پسندد تا یک مامان غر غرو و بی دست و پا و ترسو .

رو این حساب سعی میکنم دربرابر بچه ها و همسرم قوی باشم .به روز باشم مطالعه امو بالا ببرم و اطلاعات کافی به سوال های علمی پسرم بدم .

.قشنگ رضایت مندی رو تو چهره همسر و پسرم  حس میکنم وقتی می بینن دارم می نویسم یا می نوازم یا رانندگی میکنم یا حتی وقتی برای اولین بار کیک پختم !

اگر حتی به زبان نیارن ولی ناخودآگاه گاهی قیاسهایی با سایر زنهای خونواده خودم و همسرم می شم و اونها لب به تحسینم باز میکنن

 

 

 

 

 


سروناز وقتی پدرش از در میاد جیغی از شادی می زنه و هرچی دستشه پرتاب میکنه و چهاردستو پا میره استقبال پدرش☺

ارتباط پدر و دختری بسیار با کیفیت و صمیمانه هست.

همسر تو چشمای سروناز نگاه میکنه و شعرهای قشنگی با اون صدای گرم و گیراش میخونه یکی از این شعرهاش اینه:

لب خندان تو

برق چشمان تو

برده قرار از دل عاشق زارم

و.

این یه تصنیف زیبا از همایون شجریان عزیز هست .

 

 

 


الان یکماه که می خوام برم پیش عیال برای دندونهام

یا هوا آلوده اس یا خیلی سرد یا بیمار داره

نمی دونم چرا سر نمی گیره

تازه سروناز چییی!

عیال میگه میدم پرستارام‌نگهش دارن وظیفه شونه

ولی من دوست ندارم کارم روی دوش کسی بیفته.هیچ کس

همیشه همین طوری هستم تا بتونم کارام رو خودم می کنم و نمی زارم‌روی دوش کسی بیفته.

_

چند روزه یاد بندر می افتم و خدا رو شکر می کنم ار اونجا اومدیم بیرون.چند روز پیش هم رفتم پیچ سر مربی مون من می دونم پشت اون لبخندهااا چه غصه هایی نشسته بود


دیشب یه فرصت مناسب پیدا کردیم کمی با هم حرف بزنیم حرف رسید به ذوق افراد!

ما فهمیدیم زوج با ذوق و خوش سفری هستیم.

دکتر ف با خونواده می رن تایلند .وقتی همسر ازش می پرسه چطور بود؟میگه "بعد از دو روز دلم میخواست برگردم خونه!

حالا اگه ما بودیم تمام وجودمون می شد چشم و گوش تا همون بخش کوچکی از جاذبه های فرهنگی و طبیعی و تاریخی و‌‌‌‌.در دل و جان و یادمان ضبط کنیم.اگه وقت می شد صدرصد پرنده نگری خاص اون منطقه رو انجام می دادیم و رکوردای جدید می زدیم و پرش شادی

یا یه بنده خدایی از سفرهاش به اتریش و هلند و اسپانیا ونوشته بود.آقا این بنده خدا آینقدر بی ذوق بود که من دیگه نتونستم به خوندن سفر نامه اش ادامه بدم

فقط نالیده بود.‌‌از هتل‌‌‌‌از بارون. .از جزیره فلان.از فلان‌از بهمدان !

حالا یک ادم اهل دل یک ادم با صفا یک آدم با ذوق و قریحه میره یه مسجد تاربخی یا یک آبشار در دل یک صخره چنان توصیف میکنه که مشتاق میشی هر چه سریع تر بری ببینی

یه وبلاگ می خوندم شهرزاد قصه گو .‌‌مسافرتهای این بانو و توصیفهای بی نقصش برای سفرهای ما یک الگو کامل بود‌‌.

مهم مقصد و امکانات نیست.مهم اون ذوق و اشتیاق هست

ذوق نباشه بری جزایر قناری همون طور که رفتی برمی گردی عین یک ربات.

ذوق باشه تا سر پارک محله هم که بری لذت می بری و جون می گیری.

آدم با ذوق با چشم و دل بینا اطرافش رو سیر می کنه و هر لحظه بیشتر به بزرگی خدا پی می بره و این امر اثری شگرف در عبادت خالصانه تر داره (تجربه کردم )

قرآن خیلی سفارش به سفر کردن و دیدن و لمس کردن داره.

ما بارها شده در برف ووباران و باد گیر کردیم.یا جای مناسب پیدا نکردیم یا هزار و یک دلیل دیگه امااااااز تمام اون لحظات لذت بردیم و به بچه ها هم منتقل کردیم

.به به عجب بارونی‌.‌‌خدایا شکرت

وای چه برف سپید و یک دستی.بریم برف بازی‌خدایا شکرت

چه آواهای زیبایی پرندگان دارند ادم سر کیف میادخدایا شکرت

عجب رودخانه طویلی.‌‌.خدایا شکرت

چه‌ دریای زیبایی .چقدر پرهیاهو و پر از زندگیست.خدایا شکرت

عجب چشمه زلالی.‌خدایا شکرت

عحب آب گرم داغیپناه می برم از آتش آخرتت.خدایا شکرت

کوهایت چه رنگهایی دارند.‌گویی با مداد رنگی رنگشان کرده ای .خدایا شکرت

 

و.

آنقدر هست که نمی تونم برشمارم

یکی از ذوقهای سفر.‌‌تفاوت دیدنی چشمه های آبگرم است که من تا کنون مفتخر شده ام ۸ چشمه آب گرم از شمالی ترین نقطه ایران تا جنوبی ترین را تجربه کنم.هر کدام رنگ و مزه و دمای خاص خودش را دارد

چشمه قنیرچه در لابلای کوهای سر به فلک کشیده شده با دمای معتدل و مزه آهن(زنجان)

چشمه لاویج.در نوک روستاهای عجیب سر سبز مازندران

چشمه دماوند.‌داغ داغ

چشمه محلاتآب جوش

چشمه فردوس‌‌‌‌.مزه نمک و ولرم

چشمه منحصر فرد گنو بندر عباس.بوی شدید گوگرد و چه مناظره طبیعی

چشمه استراباکو.منحصر لای کوه ها.آهن و ولرم.یک روز خیال انگیز

و‌

پس با ذوق باشیم نه غرغرو و ربات

 

_ ظاهرا یک بارش شهابی در راه دوست دارم یک برنامه بچینیم و بریم کویر و رصد کنیم و کیف دنیا رو ببریم


بلاخره تونستم خاله عیال رو دعوت کنم

خاله عیال خیلی خیلی مهربونه و یک دوستی عمیق بین ما جاریست .

خاله دو تا دختر داره که یکیشون همسن من هست نرگس با دختر کوچولوش یاس و نسترن که چند سالی کوچکتر است و چندسالی مزدوج.

البته خاله دوتا پسر هم داره که از من بزرگترن و مجرددد که مسافرت بودند.

این دفعه برعکس قبل غذاهام فوق العاده شد

کیک هویجسالاد اندونزیایی.‌‌مرغ زعفرانی.شوید پلوزرشک پلو .سوپ جو

بی اغراق از هر غذایی که تناول می کردند کلی تعریف هم می کردند.

کلی هم کادو خوشگل برای سروناز و صدرا آوردن و خاله منو باز شرمنده کرد و محصولات باغشونو که با دستای خودش درست کرده بود برامون اورد

گردو.چند مدل لواشک.آلوبرگه سیب .

این خاله رو خیلی خیلی دوست دارم اسمش واقعا برازنده اش هست.مهر

یک شعری براش سرودم که همینجا تقدیمش میکنم

خاله مهرررری

پر از مهرررری


همسر  یه دوست داره که پسر خیلی خوبیه و دکتر دندانپزشک عمومی هست تو بلاروس درس خونده و الان تو زادگاهش مطب داره

دکتر امیر .ز

این اقا در سن ۵۰سالگی مجرد هست.تا حالا دوبار دختر معرفی کردیم ولی نشده.پسر خیلی خوب و آرومی و موجهی هست کلی هم پولداررررررر

از اون طرف من دوست دارم که از وبلاگ باهاش چندین ساله آشنا هستم .ایشون هم پزشک عمومی بودن و در حال حاضر رزیدنت جراحی عمومی و دقیقا همشهری همین اقا و در همون شهر درحال درس و عمل و.

آقا دیشب دکتر امیر زنگ زد و با عیال صحبت و رسید به ازدواج و عیال باز سر به سرش گذاشت و تماس خاتمه

یهووو تو دلم افتاد این دوتا رو باهم آشنایی بدم.خلاصه شروع کردم چت و چت بازی.من این ور با خانوم دکتر اینستاگزامعیال اون ور با آقای دکتر در وات ساپ

عکسها از طرفین رد و بدل شد و فعلا هر دو راضین.شمارها رد و بدل شد و باقیش با دکترین طرفین

خدا جووونم اگه باهم خوشبخت میشن و صلاحشون هست این دوتا رو بهم برسون.خدا جونم یک نذر میکنم


امروز بعد از ماه ها رفتیم پرنده نگری تالاب صالحیه کرج

یادش بخیر.هر جمعه یک جای برای رفتن پیدا می کردیم و می رفتیم‌.

طبیعت گردی همراه با پرنده نگری

تالاب به علت باران دیشب گل الود بود و نتونستم تا مقصد اصلی بریم ترسیدم ماشین‌گیر کنه و به همون حوضچه های بزرگ که مقدمه تالاب اصلی بود بسنده کردیم و چندتایی شکار زدیم 

به این فکر افتادم ماشینو یه کاری بکنیم یا عوض کنیم(حیفم میاد تازه سه سال داریمش و نو خریدم .خیلی خوش دست و برای رانندگی تو شهری عالی) ولی صندوق نداره ماهم کلی وسیله طبیعت گردی داریم و جا دادن دوتا دوربین بزرگ هم مکافات خودشو داره.دلم میخواد یه دست دوم از این آفرویدا پیدا کنیم که هم جا داره هم برای مسافرتهای هیجانی ما عالیه در کنارش ماشین گوگولی خودمونم نگه داریم.

فعلا که پول مول خبری نیست.شایدم به یک باربند بسنده کردیم

.


در ادامه پست بعد اضافه کنم

استادی داشتم بسیار دوست داشتنی و دلسوز ایشون سه اصل را همیشه به دانشجویانش تاکید موکد داشت

جذابیت محیطی(خانه مرتب و منظم)

جذابیت رفتاری(خوش برخورد .خوش اخلاق.لبخند)

جذابیت ظاهری(به خودمون و ظاهرمون برسیم_منظور هفت قلم آرایش نیست ها)


دیروز بعد از یکماه رفتم پاکسازی پوست‌.‌

آدمایی که اونجا میان ادمایی ساده ای هستن که حتی یک قلم آرایش هم ندارن و فقط و فقط پوست صورتشون رو با کیفیت نگه می دارنبعضیا پوستی دارن به لطافت پوست نوزاد.

یه جا خوندم در قران که خدا در هر کاری حد وسط رو دوست داره دقیقا نمی دونم تفسیر واقعیش چی بود ولی به نظرم معنی آیه کاملا بدیهی و روشن بود.یعنی تعادل در جهات مختلف زندگی

بطور مثال برخی خانم ها فکر میکنن رسیدگی به بعد جنسیتی نه شون کسر و شان هست و مال ن امل و بیکار.

در حالیکه یه زن در عین قدرت و استقلال و.باید زیبایی نه اش رو هم کنه.

بعضی ها باز از این ور بوم افتادن.انواع رنگ های روی سرهای مبارک.کاشت ناخن.تتو ابرو.ارایشهای سنگین و سخیف.‌‌‌لباسهای رنگی رنگی و بشدت شلوغ.دنیای اینا خلاصه شد در مد و رنگ و لباس و.اما مغز آکبند و تعطیل!

خب چرا حدوسط نباشیم.

در اجتماع یک بانوی فعال.جدی.کار بلد.کار راه انداز و.باشیم

در خانه یک بانوی جذاب با لباسهای زیبا و ظاهر نه باشیم .

اول برای حال خوب خودمانهمسرمان.کودکانمان. وباقی

یادمان باشد گام‌اول و درست در تربیت جنسی کودکان .احساس رضایت از جنسیتشان است

 


اینطور که من متوجه شدم ایران جز کشورای رتبه اول در فرار مغزهاست

متاسفانه نخبه های علمی و ورزشی کشور به بهانه های ازادی و شاد زندگی کردن و رفاه بیشتر و امکانات وتا به یه جای می رسند می زارن و میرن

صد البتع گفتن نداره از مرگ دلخراش هموطنان خشمگین و ناراحتم ولی از این موج فرار بیشتر

بخصوص پیام یکی از دکترها به همسرش قلبم را آشوب کرد

 

"ایران جنگ شده خدا روشکر دارین بر می گردین و"یه همچین محتوی داشت

کشور بدکشور مزخرف.مسئولین بی کفایت .امکانات صفر.بخاطر مردمت که بمون

می رین و چرخ صنعت کشوری رو پر گاز می چر خونید در حالیکه بازهم غریبه هستین

چقدر دلم دانشمندان و نخبگانی مثل حسابی.قریب.چمران می خواد

جای خالی این بزرگان حس میشه

اما نامید نیستم 

.هنوز داریم.امثال آقای دکتر و خانمش که از آلمان اومدن تو یکی از محروم ترین مناطق ایران و خدمت میکنن

یا امثال همسرم که در حرفه اش واقعا نخبه است اما اردوی جهادی میره مناطق محروم +یه عده دکتر اهل دل مثل خودش

امام علی (ع)  می فرمایین "حب وطن باعث آبادانی میهن می شود."

اجر همه این دلسوزان مملکت و مردمش با خدا.فقط خدا

 

 

 


 

فَمَنْ یعمَل مِثقالَ ذَرةٍ شَراً یرَهُ

یه عده هستند حجاب کامل دارن ولی مسلمون نیستن! چون براحتی  ب مخالفانشون میگن:حرومزاده و حروم خور!!!یک تهمت بزررگ

فقط از اسلام یک پوسته ظاهری دارن

من رو یاد داعش می ندازن در ابعاد کوچکتر

پیامبر (ص)از طریق دلها وارد میشد.وقتی مکه تصرف شد به هیچکس اجازه توهین و تلافی و.نداد جز در مواقع نادر مجبور به جنگ شد.حتی آمار کشته های جنگهای اجباریش بسیار بسیار کم.

حضرت علی (ع)آب فرات رو با اینکه در تصرف داشت(جنگ صفین)ولی بروی دشمناش باز گذاشت و.

یا واکنش امام سجاد(ع)به جوان دشنام گو

از این دست مثالها فراوان داریم.

در قران بارها کلمه حلم آمده است.حلم یعنی همان تسلط بر اعصاب.خویشتن داری‌‌‌‌.و کنترل احساسات .

خدایا متاسفم که دین زیبایت را اینگونه لجن مال می کنیم 

خدایا متاسفم از دین زیبایت فقط عزاداری جانشینات را بلدیم و نه کردارها و رفتارهایشان را

اگر من‌ نماینده درستی از دین مقبولت بودم دنیا اکنون گلستان بود.

 


پنج شنبه ها را دوست دارم اما چهارشنبه ها را بیشتر

چهارشنبه صدرا از ساعت ۴ می رود کانون روبروی خانه مان تا ساعت ۹.در کانون فرهنگی که وابسته به مسجد هست علاوه بر شنا و فوتسال داخل موکت بچه ها بازی های گروهی مثل مافیا و .انجام می دن و برخی بازی های انفرادی فکری مثل اریگامی.در اخر اگر مناسبتی باشد جشن یا کمی عزاداری و دست آخر نماز و خانه.هیچ یک از کارها اجباری نیست و پسرها بنا به خواسته خود انجامش می دهند.

خدا این سید و دوستانش رو خیر بدهد مرد بسیار مهربانی که کودکان شیفته این مرام و اخلاقش شده اند.

اما پنج شنبه ها

از ساعت ۹ تند تند حاضر می شویم تا به کلاس ساعت ده صدرا برسیم .چندسالی است که شطرنج می رود .به ترتیب از ۱۰ تا ۲ کلاس دارد

شطرنج.سفال و نقاشی.

همه اینها را چند سالی است می رود و حسابی برای خودش استاد شدهداست.

چند روز پیش هم به تقلید از کتاب(ویز و ویزگول)ماجراهای پسرک و مگس کوچکش.داستانی نوشت و تصویرگری هم کرد و چقدر با پدرش خندیدیم و کیف کردیم.الحق داستانش خیلی جالب بود

پدرش کتابش را چاپ کرد و شیرینی هم گرفت به پاس اولین نو قلم.

امروز پسرکم کتابش را برده تا به معلم نقاشی اش نشان‌بدهد

اکنون خانه هستم و در عین آشپزی و جمع و جور کردن خانهوب می نویسمتا ساعتی دیگر هم باید بروم دنبال

عمرمان‌ پشت چراغ قرمزها رفت


گلستانکوه با لاله های واژگون

و سد دریاچه خوانسار

در پست سفر نشد عکس بزارم .اینجا میزارم تا مقصد بعدی مسافرت دوستان باشه.

درباره بستن کامنتها بگم فعلا وقت جواب دهی به دوستان رو ندارم ممکن شرمنده شون بشم ولی سرم خلوت بشه کامنتها باز خواهند بروی نظرات دوستان

 ادرس اینستاگراممsamane----saba

در اینستاگرام تمام فعالیت من عکسهای پرنده نگری و معرفی جاذبه های ایران هست .


دیروز بعد از یکماه رفتم پاکسازی پوست‌.‌

آدمایی که اونجا میان ادمایی ساده ای هستن که حتی یک قلم آرایش هم ندارن و فقط و فقط پوست صورتشون رو با کیفیت نگه می دارنبعضیا پوستی دارن به لطافت پوست نوزاد.

یه جا خوندم در قران که خدا در هر کاری حد وسط رو دوست داره دقیقا نمی دونم تفسیر واقعیش چی بود ولی به نظرم معنی آیه کاملا بدیهی و روشن بود.یعنی تعادل در جهات مختلف زندگی

بطور مثال برخی خانم ها فکر میکنن رسیدگی به بعد جنسیتی نه شون کسر و شان هست و مال ن امل و بیکار.

در حالیکه یه زن در عین قدرت و استقلال و.باید زیبایی نه اش رو هم کنه.

بعضی ها باز از این ور بوم افتادن.انواع رنگ های روی سرهای مبارک.کاشت ناخن.تتو ابرو.ارایشهای سنگین و سخیف.‌‌‌لباسهای رنگی رنگی و بشدت شلوغ.دنیای اینا خلاصه شد در مد و رنگ و لباس و.اما مغز آکبند و تعطیل!

خب چرا حدوسط نباشیم.

در اجتماع یک بانوی فعال.جدی.کار بلد.کار راه انداز و.باشیم

در خانه یک بانوی جذاب با لباسهای زیبا و ظاهر نه باشیم .

اول برای حال خوب خودمانهمسرمان.کودکانمان. وباقی

یادمان باشد گام‌اول و درست در تربیت جنسی کودکان .احساس رضایت از هویت جنسیتشان است

 


مدتی است هر وبلاگ یا استوری را که باز می کنم می بینم هر کس بنا بر اعتقاد و دانش و خرد و فرهنگ و تفکر ی وپست های متعدد درباره حوادث اخیر گذاشته است .اکثرا مطالب هم با نوعی نامیدی و یاس مطلق به آینده همراه است.

ماشالله بساط فحش و ناسزا و دری و وری هم پر رونق و بستن کامنتها تنها گزینه برای رهایی از این فحش خوردن!

پرویز پرستویی از ترس مهاجمان کامنتهایش رابسته است الا یکی که ظاهرا نمی توانسته آن را ببند .در همان پست از مردم خواهش کرده بودم قبل قضاوت و گوش کردن کامل ویدو لطفا پیش داوری نکن و فحش و ناسزا نگویند.

دوستانی که  در اروپا زندگی میکنند قریب به اتفاق می گویند انجا اصلا بحث ی بین مردم خیلی کمرنگ است و شاید چند جمله رد و بدل شود‌.‌یا ژاپن.

نمی دانم برخی دوستان که خوب فرهنگ و زبان آنها را بسرعت حفظ می کنند و الگو می گیرند ،چرا این قلم را یاد نگرفته اند!

به قول شهاب حسینی که به رقم اعتقاداتش همواره مهر ساندیس خور و جیره خور نظام و.به پیشانی اش خورده است .

"چندین سال است که احساساتمان بر منطقمان غلبه کرده است و با همین فرمان احساسات با عجله قضاوت  می کنیم .واکنش نشان می دهیم اظهار نظر می کنیم  و صدالبته فحش میدهیم مثل آب خوردن.

و چه زیبا گفته شده؛
ﺑﺘﺮﺱ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻪ ﺳﻮﺕ ﺮﺩ ﻭﻗﺘ ﺩﻟﺶ ﺭﺍ ﺷﺴﺘ .
ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﺶ ﺭﺍ ﺟﺎ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺯﺩ .
ﻭ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺏ ﻮﺵ ﻣ ﻨﺪ ﻭ ﺧﻮﺏﺗﺮ ﺎﺩﺵ ﻣﻤﺎﻧﺪ
ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﺪ ﺭﻭﺯ ﻪ ﺧﺪﺍ
ﺗﻤﺎﻡ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﺮﺕ ﻓﺮﺎﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺸﺪ .
ﻭ ﺗﻮ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﻫ ﺮﺩ.

 


سعی میکنم خیلی سفت و سخت جلوی عادت بد بایستم و ترکش کنم یا حداقل کمرنگش کنم و تقریبا همیشه موفق شده ام .فقط یک نقطه بزرگ دارم که هنوز نمی خواهم ترکش کنم آن هم خرید آنلاین است.

خب تا ماه پیش خریدهای آنلاینم هیچ مشکلی نداشت چون سایتها معتبر بود و من هم بسیار دقیق سایز بچه ها و خودم را می دانم و انصافا از ترافیک و هدر دادن وقت گرانبها در امان بودم 

ماه ابان دو بافت خریدم که بعد از سه هفته بلاخره ارسال شد ولی به جای یکی از بافتها چکمه سفید بلند برایم آورده بودند که چشمانم اندازه نعلبکی بزرگ شدبماند چه دردسری کشیدیم تا عودت دهیم اما الان دو ماه است پول بافتی که هیچگاه بدستم نرسید را نمی دهند و امروز و فردا می کنند

یادتان باشد  از سایت "ترک جامه"اصلا خرید نکنید و حواستان به دیجی کالا هم باشد گاهی خیلی گران می دهد.

و اتفاق دوم: پیراهنهایی برای سروناز  آنلاین از انگلیس خریدم و باید اوایل هفته می رسید و خبری نشد.

اصلا قصد برند خریدن و برند بازی و این قرتی بازی ها را ندارم اما سلیقه ام کلاسیک است و سادگی و رنگهای خنثی اولویت من در انتخاب لباس است  بنابراین تمام طرحهای مورد پسند من فقط در بین چند برند خارجی وجود دارد

کاش ایران خودمان هم کمی تنوع و سلیقه در طرحهای لباس می دادند بیخود چرخ صنعت اجنبی را نچرخانیم

اما چند برند لباس ایرانی که شخصا تجربه کرده ام و عالی است

برند پوشاک نوجوان و کودک "سها"ولی بسیار گران

برند "ریکالاکو" پوشاک نوزاد از بدو تا ۳۶ ماهگی.جنس عاااالی ولی تنوع زیاد نیست‌بسیار مشتری مدار

"تیتیش"برخی طرحهاش زیباست.

مانتوی بسیار زیبایmanti golبا گچه دوزی سیستان و تکه دوزی های خاص.

طراحی"مربع" مانتوهای زیبا

چرم پاندورا

چرم مشهد

 

 


دیشب سرونازم بوسه زدن را یاد گرفت البته به شیوه خودش!

این حس شیرین‌را نمی توان وصف کنم 

دیشب وقتی پدرش را بوسید چشمان پدرش برقی زد و لبخند خاصی روی لبهایش نشست.

سروناز به ما عشق میدهد.نگاه هایش‌‌‌.لبخندهایش.بوسه هایش .بغض هایش سرشار از عشق و امید و زندگیست.

دخترم فضای زندگی مان را صورتی و یاسی و گلبهی و سپید کرده است.

زندگی کردن‌را باید از "آنه شرلی" یاد بگیریم .تمام‌رویاهای آنه شرلی در داشتن خانه ای گرم و خانواده ای که دوستش داشته باشند خلاصه می شد.

آرزوهای دست نیافتی آنه برای ما پیش پاافتاده و معمولی شده استآنقدر درگیر روزمرگی و حاشیه های زندگی شده ایم که پاک از متن اصلی غافل مانده ایم !

 

 

خدایا به وسعت دانه های چند ضلعی برفهایتشکر

 

 


لیست برنامه های روزانه ام انقدر طولانیست که هر چقدر تلاش می کنم باز هم چندتایی از قلم‌می افتد و من می مانم و حسرت شبانه و حواله آنها به فردا .

اما با یک لبخند سرونازم و بوسه صدرایم تمام خستگی های شلوغی های روزانه ام‌ کمرنگ می شود .

.‌

باز شطرنج‌را باختم .اما به قول پسرکم حرفه ای تر شده امامروز چند حرکت جدید به من یاد داد و کلی آزمون و خطا ودست آخر کارت امتیاز برایم درست کرد.

بعد از مدتها دست به کار شدم و کیک مورد علاقه پسرکم را با همکاری هم‌ پختیم.عجب کیکی هم شد.

 

_در راستای ناکامی فلافل جمعه شب به تیرچ قبایم برخورد و دست به کار شدم و فلافل درست کردم و با استقبال همسر و پسر و صد البته دخترکوچولوی خوش خوراکم مواجه شدم و لبخندی به پهنای نعلبکی سرویس چینی ام روی لبم سبز شد!

_کتابی شروع کرده ام که دنیایی از آرامش و تفکر را به من هدیه می دهدکتاب بخوانیم اما نه هر کتابی !

ریچل هالیس بی شک زن موفقی است اماااا اصلا نویسنده خوبی نیست.

خدایا شکرت که شبها از خستگی بیهوش می شوم و وقتی برای رویا و کابوس ندارم.

 


نمی دانم آنقدر مادر روشنفکری هستم با انتخابهای فرزندانم براحتی کنار بیایم یا نه!

دوستی دارم که پدر و مادرش استاد دانشگاه هستند اما برادرش یک فروشگاه پروتئنی باز کرده است و خودش به لیسانس ریاضی اش قناعت کرده و مادر سه فرزند است ووخانه دار.خیلی هم حال دلش خوب است 

یا کسی را می شناسم پدز و مادرش نخبه و مهندس بودند و تقریبا تمام دخترهای همسن و سالش جلای وطن کرده و مهندس و دکتر و فلان فلان شده اند. اما خودش اینجا مانده و خانه داری را انتخاب کرده است و اگاهانه ۳ فرزند بدنیا آورده است و تمام زندگیش در فرزندان و همسرش خلاصه می شود.انقدر نگاهش به زندگی زیبا و پر از آرامش است که من نیز انرژی می گیرم .

.

صدرا را بردیم جم سنتر تا اینبار یک شهربازی بدون بازی کامپیوتری را تجربه کند و الحق هم مکان جالبی بود از فرصت استفاده کرده و با همسر رفتیم تا چیزی بخوریم و فلافل را انتخاب کردیم نمی دانم همسر خوب توضیح نداده بود یا پیش خدمت خسته و گیج بود.خلاصه سفارش دو تا ساندویچ ما شد یک سالاد گنده که هر چی فکرش را بکنی تویش ریخته بودند به اضافه دوتا فلافل داخلش!

سالاد تمام شد و نگاهایی با همسر رد و بدل کردیم در نهایت قبض را مرور کردیم و فهمیدیم شام ما همان سالاد بوده با دو تکه فلافل و یک قیمت نجومیهم خنده مان گرفته بود هم حرص مان در آمد

دست اخر شام ما شد.مانده های هویچ پلوی ظهر

 


همسر من مراجعین بی شماری دارد که برای لمینیت دندانهایشان و داشتن لبخندی زیبا سراغش می رونداما

لبخند در ظاهر زیبا می شود اما اگر درونمان زشت باشد با هیچ جراحی زیبایی ،لباسهای فاخر ،آرایش ،عفاف و حجابنمی توانیم آن را پنهان کنیم.

زیبایی و تحصیلات و ثروت حتی اعتقادات مذهبی بدون داشتن اخلاق نیکو صفر مطلق هستند!

 اعتقاد قلبی دارم کسی که به خداوند و بندگان مقرب و فرستادگانش ایمان واقعی دارد رقت قلب داردزبانش به ناسزا و گستاخی باز نمی شودصبر میکند .روی خوش دارد

 

 

 

 

 


پنچ شنبه باز رسید و ما سر صبح بیدار باش زدیم تا به کلاسهای صدرا و امورات زندگی برسیم.

رفتیم کانون رضوان و صدرا کلاس شطرنج رفت و من هم باب مذاکره درباره عکسهای دیجتال کلاژ مفهومی را با مربی نقاشی صدرا آغاز کردم.

تصویر سازی  مفهومی از یک بیت شعر و دخالت دندان واقعا سخت است و وقت گیر و تفکر بسیار می طلبد.الحمدلله اولین تصویر با رضایت همسر مواجه شد و قرار شد برای ۱۵ بیت بعدی هم تصویر سازی شود و کلا کار صفحه آرایی کتاب هم به ایشان واگذار شد.

در بازگشت از کانون دوباره با همسر که در خانه حضور موقتی داشتند بنای مذاکره باز کردیم و هی ایده دادیم و ایده گرفتیم و یک کتاب را بعنوان الگوی مدنظر برای ابعاد تصویر و رنگ کاغذ و قطعه کتاب و باقی شعرهای مدنظر را به کانون بردم  و تحویل مربی نقاشی پسرک دادم و کار از امروز رسما شروع شد.

همسر میخواست سرسری کتاب را جمع جور کند و من نزاشتممن همیشه در این این نوع کارها صبورم و نتیجه  صبر و حوصله ام عالی می شود.

امید به خدا این بار هم عالی و تحسین برانگیز خواهد بود.

بلاخره هشتین داستانم را هم نوشتم.در نظر دارم نوشته ها برای مربی نقاشی صدرا بفرستم و او برای کتاب بعدی ام به شرط حیاتم صفحه آرایی کند

هنوز رمان اولم چاپ نشده.تاخیرش کمی من را از اب تاب انداخته!


دیروز آنقدر کش دار بود که تمام کارهای روزانه لیستم انجام شد و چند ساعت اضافه هم آوردیم.مگر می گذشت این ساعتها

همسر جان هم برای چندمین بار کتابش را ویرایش میکرد و هنوز گویی اول راه است بس مطلب جدید پیدا میکند و حیف است به نگارش درنیاید

عصر دلم گرفت و دست صدرا را گرفتم و رفتیم مسجد کمی آنطرف تر از مسجد محله خودمان.

تقریبا همه نمازگزارن مسن بود الا یک عده قلیل جوان.چقدر مسنها من و صدرا را مورد محبت و نوازش کلامی قرار می دادند و تا در بساطشان خوراکی یافت میشد تقدیم صدرا می کردند .

حال و هوایمان عوض شد و با چندتا حلوا پیشکش یکی از خانمهای دست و دلباز مسجد راهی خانه شدیم .

 به دلیل همراهی همسر با خواسته دل من و نگهداری از سرونازم تمام حلواها را پیشکش به او کردم بس حلوا دوست دارد ☺

برادزاده زیبای روی من

 


وقتی مهمان دارم نت گردی ام طبق یک قرار نانوشته با خودم به یک سوم تقلیل پیدا میکند تا قدر با هم بودن را بیشتر و بهتر بچشم و درک کنم 

وقتی مامان نرگسم مهمانم می شود نت گردی ام تقریبا صفر می شود.

سعی می کنم از دقیقه به دقیقه اش نهایت استفاده را ببرم و از بودنش نهایت لذت.

امروز صبح بچه ها را سپردیم همسر جان و با مامان راهی بازارچه تعاونی (دوصفر شش )شدیم و کمی خرید واجب کردیم و برگشتیم

بهترین مشاور من در خرید مادرم است انقدر با سلیقه و به جا و کاربردی خرید می کند که همه اعضای خانواده مادری ام در خرید حتما همراهی اش را طلب می کنند .

یک پارچه چادری بسیار زیبا هم دیدیم و قرار شد بخریم که فهمیدیم کارتمان به ته رسیده است و پول کافی نیست 

دلم مانده است پیش پارچه خوش آبرنگ و لطفیشچادر نمازم را چند سال پیش از کربلا برایم آورد و زبان بسته را آنقدر شستم که نخ نما شده است و از سکه افتاده است

دست دست نکنم و اگر عمری بود همراه هم برویم و پارچه را بخریم و مادرم بدوزد

اصلا خرید فقط و فقط کنار مامان نرگسم لذت بخش است


شال و کلاه کردیم سه شنبه برویم سفر دیدیم هوا برفی است و آسمان گرفته این شد که چهارشنبه توکل برخدا بار و بندیل بستیم و زدیم ب جاده

فیروزکوه آفتابی و برفی ولی سرد بود و یکجورهایی پیشمانی در چهره همه مان دیده می شد اما رفته رفته آفتاب عالم تاب قدرت گرفته و هوا گرم و دلچسب شد.آسمان آبی و برفهای پاک و سپید و آفتاب گرم چنان لذتبخش بود که توصیفش خارج از کلمات

یک جا ایستادیم و برف بازی کردیم و آدم برفی ساختیم .

هر جا زیبا بود می ایستادیم ما از ان مدل مسافرهای مقصدی صرف نیستیم ما دلی هستیم 

ظهر ب مقصد روستای سرکت رسیدیم و بساط نهار و گردش در روستا و عکاسی

این خانه ردستایی ها عجب دل می برد.خوش بحالشان

 

 

 


مامان رفت

مامان برای من مهمان نیست بلکه یک بازوی کمکی و خستگی ناپذیر است که نیروی محرکش عشق عجاب آور مادرانه اش است.

همه چیز با او برایم نشاط اور است از خریدهای دوتاییمان‌ بگیر تا آشپزهای رنگ وارنگمان

هر جا را نگاه میکنم یادش می افتم خاصه گلهای درشت چادر نماز جدیدم.

 


صبح روز بعد به قصد شهمیرزاد روستای زیبای سرکت را ترک کردیم

در بین‌ راه رودخانه ای زلال باصفا انقدر دلبری کرد که تسلیم شدیم و بساط پینیک را انداختیم و از آفتاب گرم و صدای جریان رودخانه نهایت لذت را بردیم و عجب چای دل انگیزی نوش جان کردیم

سپس راه افتادیم سمت دریاچه الندان 

مسیر یکدست سپید پوش جاده در زیر تلالو خورشید به سان یک سراب رویایی بودسرابی با مرواریدهای درخشان نقره ای در دریایی سپید

نهار را در خلوت عجیب و غریب دریاچه تناول کردیم و رهسپار سمنان شدیم.

از دیدن مردم خوشحال و خندان که برف بازی می کردند لب هم خندان شد

سپس مسیر حیرت انگیز شهمیرزاد که گویی کویری با ماسه های سپید را نظاره می کردیم .محو آن همه زیبایی شده بودیم و زبانخودآگاه به تحسین یگانه خالقش باز می شد

شهمیرزاد شهر کوهستانی استان کویری سمنان

با اقامتگاهای فراوان بوم گردی

اخر شب بلاخره بعد ار فراز و نشیبهای فراوان توانستیم جایی را کرایه کنیم تا خستگی سفر اندکی بکاهیم 

صبح زود بعد از زودودن خستگی سفر به قصد غار دربند هتل را ترک کردیم

غاری زیبا در بالای کوهی رفیع

نصف مسیر سراشیب تند و باقی ان ۶۰۰ و یکساعت کوه نوردی

و سپس غار

کوچک ولی سحر آمیز.استالاگمیتها و استالاکیتهایی آهکیش غول سان و شباهت عجیبی با مسجمه های بودا داشتند.و باز ما از این همه زیبایی و ابهت و شگفتی متعجب و ذوق زده

عبور با مشقت از لابلای اشکال آهکی و دیدن یک باریکه آب و صدای چکه چکه کردن آب در سکوت سکر آور غار

تجربه ای شیرین ولی سخت

در انتها هم دیدن از موزه فسیل و استفاده از سخنان ارزشمند و شیرین مهندسی که مسئول آنجا بود.تا کنون آنقدر شیرین سرنوشت عجاب آور زمین و زمینیان را نشنیده بودم و دستمریزاد به مهندس خوش ذوق و خوش اخلاق

پایان سفر و دیدن سمنان و برگشت به تهران پر ترافیک با یک کوله بار تجربه های ناب و شیرین و خاطرات فراموش نشدنی اش


دیروز حلول ماه رجب بود

و ۱۴ رجب تولد سرونازم ب قمری است.

سرونازم در زیباترین ماه قمری  روز ولادت یکی از ناب ترین بندگان خدا(امیر المومنین علی (ع) چشم به جهان گشود هم ماه شمسی اش بی نظیر است درست اولین روز از بهار

بهار در بهار چه شود

باران این نعمت الهی عجب می بارد.خدایا شکرت

 


صدرا جان من امسال بیش از حد تعطیل شدبرف و الودگی های ادامه دار هوا بگیر تا اینبار بیماری کرونا!

نمی دانم تا چه حد این بیماری خطرناک است بخصوص که همسر در کانون آن هست اما می دانم اضطراب بیخودی کمتر از بیماری نیست و خود موجب بیماری های دیگر می شود

الله اعلم

مدتی بود که فرش آشپزخانه کثیف و از ریخت افتاده بود و فکرم مشغول شده بود که بشورمش یا وقت خرید یک فرش نو است

در مسافرتها چندباری به دنبال گلیم دستباف رفته بودیم و نتیجه ای در برنداشت‌.در مسافرت گلپایگان محل اقامتان گلیم می فروخت اما ابعاد بسیار کوچک و بسیار گران که به نظرمان نمی ارزید

شنبه بعد از کشیدن شامپو فرش و نتیجه نگرفتن تصمیم گرفتم سر پارک بردن بچه ها به گالری محله مان بروم و فرشهایش بخصوص گلیم ماشینی هایش را ببینم اما یادم رفت اما

رفتیم پارک و موقع برگشت طبق معمول خواستیم با صدرا سری به گالری نقاشی بزنیم که دیدیم دستفروشها کنار فرهنگسرا بساط کرده اند.یک آن چشمم به طرحهای چشم نواز گلیم های دستباف افتاد و

خریدم.به قیمت بسیار مناسببنده خداها از شهر قدس امده بودند بی واسطع بفروشند.البته استقبال کم بود که من پیشنهاد دادم جمعه بیایند و فرشها را باز کنند و اینطور بهتر نتیحه می گیرند

گلیم خوشگل را خریدم و توی آشپزخانه انداختم و فرش قدیمی جم شد.بعد دیدم حیف است برای آشپزخانه امبا فرش اتاق خوابم عوض کردم و هم آشپزخانه جدید و نو شد هم اتاق خوابمان حال و هوای سنتی و زیبایی پیدا کرد


دیروز حلول ماه رجب بود

و ۱۴ رجب تولد سرونازم ب قمری است.

سرونازم در زیباترین ماه قمری فردای ولادت یکی از ناب ترین بندگان خدا حضرت امیر المومنین علی (ع) چشم به جهان گشود .

 ماه شمسی اش هم بی نظیر است درست اولین روز از بهار

بهار فقط عنوان یک فصل نیست .در بهار طبیعت از نو زنده می شود و جامه نو به تن می کند.این نو شدن این جدید شدن این‌زنده شدن دوباره یک پیام‌ روشن برای ما دارد.ما هم می تونیم نو شویم جدید شویم.اصلا تازه به دنیا بیاییم.

ذَا الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ یَا ذَا النَّعْمَاءِ وَ الْجُودِ یَا ذَا الْمَنِّ وَ الطَّوْلِ حَرِّمْ شَیْبَتِی عَلَى النَّار».


صدرا جان من امسال بیش از حد تعطیل شدبرف و الودگی های ادامه دار هوا بگیر تا اینبار بیماری کرونا!

نمی دانم تا چه حد این بیماری خطرناک است بخصوص که همسر در کانون آن هست اما می دانم اضطراب بیخودی کمتر از بیماری نیست و خود موجب بیماری های دیگر می شود

الله اعلم

مدتی بود که فرش آشپزخانه کثیف و از ریخت افتاده بود و فکرم مشغول شده بود که بشورمش یا وقت خرید یک فرش نو است

در مسافرتها چندباری به دنبال گلیم دستباف رفته بودیم و نتیجه ای در برنداشت‌.در مسافرت گلپایگان محل اقامتان گلیم می فروخت اما ابعاد بسیار کوچک و بسیار گران که به نظرمان نمی ارزید

شنبه بعد از کشیدن شامپو فرش و نتیجه نگرفتن تصمیم گرفتم سر پارک بردن بچه ها به گالری محله مان بروم و فرشهایش بخصوص گلیم ماشینی هایش را ببینم اما یادم رفت اما

رفتیم پارک و موقع برگشت طبق معمول خواستیم با صدرا سری به گالری نقاشی بزنیم که دیدیم دستفروشها کنار فرهنگسرا بساط کرده اند.یک آن چشمم به طرحهای چشم نواز گلیم های دستباف افتاد و

خریدم.به قیمت بسیار مناسببنده خداها از شهر قدس امده بودند بی واسطع بفروشند.البته استقبال کم بود که من پیشنهاد دادم جمعه بیایند و فرشها را باز کنند و اینطور بهتر نتیحه می گیرند

گلیم خوشگل را خریدم و توی آشپزخانه انداختم و فرش قدیمی جم شد.بعد دیدم حیف است برای آشپزخانه امبا فرش اتاق خوابم عوض کردم و هم آشپزخانه جدید و نو شد هم اتاق خوابمان حال و هوای سنتی و زیبایی پیدا کرد


اصلا خدا از آدم های قالبی خشکه مقدس یک بعدی بدش می آیداگر نه چرافرشته های مطیع و پاکش را که همگی از آغاز خلقت شان یا در حال رکوعند یا در حال سجود.به پای آدم خطاکار خون ریز می افکند.علی چرا چهار هزار خر مقدس حافظ قرآن و شب زنده دار صائم الدهر قائم الیل را در نهروان به زیر شمشیر مردانه اش می گیرد؟


دیگر  روزهای "ماندن در خانه"ار دستمان در رفته است.هر طور هست روز را به شب می چسبانیم

از بازی های فکری و دسته جمعی بگیر تا کتاب و فیلم و سریال

این وسط شیرین بازی های دلنشین سروناز  و بریز و بپاشهای بی پایانش و تکالیف زیاد صدرا هم برای پر کردن این اوقات فراقت طولانی مان غنیمت است

طفلک همسرم که بخاطر ما خانه نشین شده است و فعلا مریض بی مریض

آن هم مردی که یک دقیقه عمرش نباید به بطالت تلف شود‌چه می شود کرد برای همه است و تقریبا عادت کرده ایم .

و نوشتن.

برای هر دوی ما مثل یک مسکن است

 


دوستی دارم که سالهاست از طریق وب با او آشنا شده ام و بعد از اینکه وبها از رونق افتاد در اینستاگرام یکدیگر را پیدا کردیم

دختر تهرونی مستقل و شاد و شنگول که طی یک تصمیم خود اگاهانه دو فرزند پشت سرهم بدنیا آورد تا آنها در کنار هم با یکدیگر بزرگ شوند و همبازی هم باشند.دوست ما دو سالی است که بخاطر همسر به یزد رفته است و برای کسی که پایش را از تهران بیرون نگذاشنه و تمام دوست و آشنا و فامیل و کار همه اش در تهران بوده باید خیلی سخت باشد اما غافلیم از اراده و پشتکار آدمی.

دوستم انجا به حرفه ای که عاشقش بود آرام ارام وارد شد و اکنون یک مربی حرفه ای در امور بازی های متنوع کودکان شده است

هر روز کلیپهای متنوع از بازی هایی که بسیار ساده با لوازم ابتدایی درست شده اند از فرزندانش می گذارد و ماهم استفاده می کنیم .

سروناز که خیلی استقبال میکند

دم این مادران آگاه گرم .

در کنار شغلش چقدر زیبا و با حوصله مادری می کند.

این طور بچه ها  در محیط مناسب رشد جسمی و روانی درست پرورش می یابند.و عموما شاد و شنگول هستند

و بر خلاف این مادرها مادرهایی که به وفور می ببینم کودکان را در مهد و کلاسهای متنوع یا خانه ساعتهای طولانی می اندازد تا مثلا به خیال خود به رشد و بالندگی اجتماعیش برسند غافل از اینکه مهمترین وظیفه خود  را فراموش کرده اند.


ما خانواده موفرفری ها هستیم در ضمن خانواده ای هستیم در چهارطیف متفاوت از رنگ!

همسرم سبزه رو .من سپید سپید.پسرم گندمی .دخترم روشن تر از پسرم هست و کمی تیره تر از من .(هنوز اسم رنگش را کشف نکرده ایم.)

.وقتی دستهایمان را کنار هم می گذاریم هر کداممان یک رنگ منحصرفرد داریم

قسمت جالب ماجرا دیدن همکاران و دوستان همسرم هستند که طیف وسیعی از دکتران با انواع اقسام تخصص ها هستند که با دیدن پدر و دختر شروع به واکاوی رنگ پدر و دختر می کنند.(دخترم کنار پدرش مثل تکه پنبه کنار ذغال است)

و همسرم بشدت از این واکاوی بیزار

چرا

چون‌نتیجه واکاواکی می شود:به مامانش لابد رفته!

موهای فرفری مان هم شده است بلای جان این روزهای ما بویژه صدرا و همسرم که موهایش اندازه یک خرمن شده روی سرشان .

ولی خیلی بامزه شده ان. 


سال 98 با تمام تلخی ها و شیرینی هاش تمام شد. 

بلیط تهیه کرده بودیم

رخت نو خریده بودیم

برای‌ تولد سروناز در مشهد برنامه هاریخته بودیم

کلی مکان طبیعت گردی با همسر سرچ کرده بودیم و برنامه ها برای پرنده نگری داشتیم

و با ذوق حرف از نیشابور گردی  و مزار عطار و خیام می زدیم 

اما. 

ماندیم در خانه و از دور روی ماه پدر و مادر و باقی را بوسیدیم 

اگر چه هیچ کدام از فکرهایمان عملی نشد ولی هم تولد گرفتیم هم هفت سین چیدیم هم رخت نو به تن کردیم

شادی را به مکان یا فردی یا موقعیت و اتفاقی گره نزنیم و از همان داشته هایمان لذت ببریم و قدر زندگی را با تمام اتفاقات غیر منتظره بدانیم وبدانیم فردای هم هست 

سلام 99

 


برای بعضی ها این خانه نشینی راحت است اما برای ما طبیعت گردهای عکاس کمی سخت است. 

دلمان هوای کوه و جنگل و تالاب و آواز پرنده ها را کرده است.یادش بخیر هرسال بهار این موقع مشغول طبیعت گردی و پرنده نگری در خاص ترین جاهای ایران بودیم و کیف دنیا را می بردیم اما الان فقط مستند می بینیم و صد افسوس می خوریم چه نعمتی داشتیم و قدر ندانستیم

قرنطینه مان چند ترک کوچک برداشت!

 


کتاب عیال تمام شد. با یک دکترای ادبیات آشنا م کرد و استقبالش حیرت انگیز بود و همسر کلی انرژی گرفت. مانده تصاویر کلاژ دیجیتال که دوستم با صبر و حوصله مشغول تصویر سازی اش است. احتمالاً خروجی اش عالی باشد. البته اگر بی قراری عیال کار دستمان ندهد. 

منم یک ماجرای جالب به ذهنم القاء شده است که با جدیت مشغول نوشتنش هستم تا حالا که خیلی راضی کننده بوده. کلمات همین طوری در  ذهنم سلسه وار جاری می شود و من تند تند تایپ میکنم.

عیال به شدت حمایتم می کند و از بازی دادن بچه ها تا غذا خوردنشان را مدیریت میکند تا من به نوشتنم برسم. 

عیال یک رفیق پایه است خدا حفظش کند

هر روز با مامان تصویری حرف می زنیم دلش تنگ شده هر چند بیکاری برای او بی معنی است چون هر روز یک پروژه جدید در دست اقدام دارد. 

هوای تهران بی نظیر شده عجب بارانهای بهاری می بارد دلمان آب می شود

حواسم پی آب نیسان باشد 

 


مامان من یک انسان شاد، شنگول وهنرمند است. حد و مرز مهربانی برای او وجود ندارد. بزرگی قلبش به بزرگی کهکشانها طعنه می زند

در قرنطينه هزار و یک کار انجام داد. از دوختن ملافه های جدید، شیرینی پختن،    دوخت و دوز لباسهای جدید و . از اضافه پارچه یکی از مانتوهایش یک لباس خوشگل هم برای سروناز دوخته است

از دانه های نارنج هم سبزه کاشته است. از بس ب دانه ها عشق ورزید اینطور به رشد و بالندگی رسیده اند که دل هر ببینده ای را می برد و زبان به تحسینش باز می شود. 

بی صبرانه منتظر پست هستم تا زودتر شیرینی هایش را بچشم و لباس را تن دخترکم کنم.

 


این روزا همه از خستگی قرنطینه می نالند من که انقدر کار سرم ریخته که نمی دانم چطور روز شب میشود. هفته ای است که شروع چند کاری و ایده ای را که مدتها گوشه ذهنم خاک می خورد را کلید زده ام و تا حالا خللی در روندشان وارد نشده

شاید خنده دار باشد ولی یکی از کارهای مورد علاقه ام پهن کردن لباس‌های رنگی رنگی سروناز است. عاشق این طیفهای متنوع از این رنگهای ملیح و دوست داشتنی هستم. 

دوست دارم بچه ها طوری بار بیایند که از هویت جنسی شان رضایت داشته باشند و به ان ببالند

درک نمی کنم مادرانی که دخترها را تیپهای پسرانه می زنند یا بلعکس پسران گیسو بلند!!!!

دلم میخواهد بچه ها تک بعدی رشد نکند و در همه ابعادشان به رشد و بالندگی برسند

اگر تمام توجه به رشد و بالندگی در یک بعد متمرکز شود در بقیه ابعاد باعث فقر می شود

رشد چه بسا ن موفق علمی اجتماعی در ابراز عشق و محبت به همسر و فرزند و دیگران ناتوان هستند

یا بعلانی که فقط فقط به بعد زیبایی و لطافت نه شان می رسند اما از نظر علمی ووفرهنگی فقیرند

سروناز را طوری بار میاورم که به جنسیتش، زن بودنش، مادر بودنش افتخار کند. به زیبایی و سلامت جسمانی اش توجه داشته باشد.

به زیبایی روح و روانش توجه کند و سعی به خودسازی داشته باشد

اگاهی اش را با مطالعه بالا ببرد

علمش را تا جایی که توان دارد بالا ببرد 

و در ابراز عشق و علاقه به دیگران بخصوص خانواده اش ناتوان و فقیر نباشد

 


اینو می نویسم بعدا برایم یادآوری شود روزهای کرونایی ام چگونه گ گذشت

ساعت ده از خواب بلند می شوم(متاسفانه)  عیال لپ تاپ روی شکم بروی کاناپه لم داده و می نویسد و با دیدن روی ژولیده ام می خندد.

 خلوتمان با بیدار شدن صدرا و بلافاصله سروناز شروع نشده تمام می شود

بساط صبحانه مفصل توسط عیال و کلنجار من با صدرا بر سر خوردن صبحانه و سرونازی که روی پای پدرش لم داده و لقمه های مورچه ای از پدرش دریافت میکند

ساعت خیلی خوش بینانه 11 شده است! 

بعد رسیدگی به بهداشت سروناز و مراحل پاکسازی پوست و زدن کرم روزانه و رسیدگی ب ظاهر زولیده 

سپس فرستادن پسر و پدر برای درس خواندن و انجام تکالیف درخواستی معلم ومن از ب بسم الله تا تای تمت خانه را تمیز می کنم و برق می اندازم و کیف می کنم

بعد از دوساعت برگشت پدر و پسر از اتاق درس و رفتن پسر به بازی با دوستانش در حیاط. 

وعده نیم روزی و خواباندن سروناز و پای لپ تاپ و تند تند رمان نوشتن تا ساعت 3

این بین سر زدن به اشپزخانه و نهار درست کردن

بعد از صرف نهار و جمع جور مختصر دوباره. باز با کله پریدن شب لب تاب تا 7 نوشتن

سپس شام و گپ و گفت با خانواده و بازی با بچه ها

اخر شب هم شام کمی تلویزون و کرمهای شبانه و چرخش در نت و. سر وکله زدن با بچه ها در ساعت 12 شب برای خواب 

گاهی قصه بالا کمی تغییر میکند مثل خواندن نماز و وعده و عیدم با خدا 

و قصه شب 

از کمکهای بی دریغت ممنونم مهربونم


ما خونواده تجربه ها هستیم

باران که می بارد حتما یک بار باید زیرش برویم و خیس بشویم

برف که می اید باید برف بازی کنیم و ادم برفی بسازیم و روی برفها سر بخوریم

تگرک که باریددستمان را از پنجره زیر آن بگیریم تا به دردش را بچشیم واز قدرتش متعجب بشویم

حتی زیر گرمای بالای 40درجه کوه را فتح کنیم و خیس عرق شویم 

چند روزپیش مه غلیظی تهران را فراگرفت عیال بیرون رفت تا خرید کند بعدهم با ذوق برگشت از هوای دهشتناک مه آلود سخنها گفت و من و صدرا ترغیب کرد که به زیر مه برویم

شتابان شال و کلاه کردیم و به زیر مه رفتیم و طی یک تصمیم آنی پارک را برای دیدن فضای وهم انگیز مه مناسبتر دیدم و با وسواس قدم به پارک مه الودی گذاشتیم که برای زهر ترک شدنمان یک سوار بی سر کم داشت

بله زندگی را باید زندگی کرد


عیال چند روز پیش با یکی از همکارانش لایو گذاشته بود تا به یک سری سوالات جوجه دکترها جواب بده و مبحث علمی مهمی هم قرار بود کنفرانس بده. 

اتاقمون رو حسابی کنفرانسی چیدیم. صدا. نور حرکت

من مسئول دکور صحنه بودم و گریم همسر شدم

یه نیم ساعتی با صدرا سرونازم رو سرگرم کردین یک آن غافل شدم سروناز مثل تیری که از زه کمان رها شده بود شتابان سمت اتاق مربوطه رفت اقا هراسان دنبالش دویدم و دم در اتاق مربوطه دستگیر شد. از این بازی خوشش اومد و هر وقت فرصتی پیدا می کرد الفرار هم خنده ام گرفته بود هم خسته شده بودیم. خانم دلش برای باباش تنگ شده بود

_وسط لایو ماموریت داشتم کیفیت لایو بررسی کنم یک ان خواستم قربان صدقه همسر بروم خوب شد در آخرین لحظات مغزمان کار کرد. ​​​​​​


عکس جدید من

سسک بیدی

مکان :پارک قیطریه

لذتی که در پرنده نگری هست غیر قابل توصیف است. رفتارهای خاص هر پرنده. آواز مخصوص بخودش. رنگ بالهای منحصربفردش. نوع زندگی و رفتار با همسرش

وقتی غرق می شوی ناخودآگاه زبانت به تحسین باز می شود از این همه تنوع اعجاب آور 

پرنده نگرهای طبیعت گرد معمولا ادمهای دوست داشتنی و ساده ای هستند نوع نگاهشان به زندگی خیلی ساده اما زیبا و سرشاز از لطافت است. 

و فتبارک الله احسن الخالقین

 

 


دوستی دارم که شوهرش امریکایی هست

تعریف می کرد "در آمریکا یا مردان امریکایی خیلی بدن یا خیلی خیلی خوب طوری که ن شون را پرستش می کنند.

این دوست ما از قرار از ان مدل مردان خیلی خوب امریکایی خدا قسمتش کرده است.دوستم می گفت :، در آمریکا اگر مرد درآمد خیلی خوبی داشته باشد زن خانه دار می شود و بالای سر بچه ها می ماند. یکجورایی هم خیلی هم باعت خوشحالی زن هست این خانه داری

حالا اینجا عکس ماجراست مرد اگر درآمد خوبی هم داشته باشد باز زن به بهانه های دیگر و برچسبهایی از قیبل ترقی و بالندگی و استقلال مالی و. هر طور شده سرکار می رود حتی به بهایی قربانی کردن بچه های معصوم که توجه می طلبند ووقت باید گذاشته شود. سرکار می روند

من همان چند سال سابقه کار را جز زندگیم به حساب نمی آورم چون جز خستگی و اضطراب و دوندگی و دوری از دلبندم دستاورد دیگری به زعم خودم نداشت اگر با شریک زندگی یکرنگ باشیم جیب من و او ندارد. 

سروناز هم خودش می داند اما قبل از انتخاب باید حسابی جوانب انتخابش را گوشزد بکنم. 

امروز با صدرا رفتیم تجریش کانون رضوان کمی با مربی و دوستم  گپ زدیم و تصاویر را با هم فکری هم اصلاح کردیم. 

رمان بی نظیر پیش می رود. 

افطار و سحری همچنان برقرار است و صدرا و سروناز میهمان سفرهای سحر و افطار هستند 

خدایا همه اسیران را رهایی بخش

 


ماه پیش تمام پسندازمان خرج مجهز سازی خانه و وام ها شد. به چشم برهم زدنی حساب خالی خالی شد

مدتی فکرمان مشغول پروژه جدید هست آنقدر بالا پایین کردیم و جوانب رو سنجیدیم و بیخیال موضوع شدیم چرا چندباری از آن سوراخ مار گزیده شده بودیم 

خلاصه اکنون پروژه دیگری در ذهنم وول می خورد

امیدوارم بتوانیم عملی اش کنیم هر چند کمی محدود شدیم

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها